اوحدی مراغهای (غزلیات)/دانهای بر روی دام انداختی
دانهای بر روی دام انداختی | مرغ آدم را ز بام انداختی | |||||
تا شود سجاده و تسبیح رد | جرعهای در کاس و جام انداختی | |||||
هر کرا خون خواستی کردن حلال | خرقهی او بر حرام انداختی | |||||
چون سزای سوختن دیدی مرا | در چنین سودای خام انداختی | |||||
بیدلان را چون ندیدی مرد وصل | در کف پیک و پیام انداختی | |||||
یک سخن ناگفته، ما را چون سخن | در زبان خاص و عام انداختی | |||||
دیگران را بار دادی چون کلیم | اوحدی را در کلام انداختی |