| | | | | | |
|
درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو |
|
کسی دیگر درین عالم به کاری نیست غیر از تو |
|
|
هر آن کس را که میدانی شماری برگرفت از خود |
|
ولی زینها کسی خود در شماری نیست غیر از تو |
|
|
درون پردهای، لیکن چو از ما پرده برگیرد |
|
غم عشق تو ما را، پردهداری نیست غیر از تو |
|
|
اگر غیری نظر بازی کند با صورت دیگر |
|
مرا منظور در آفاق، باری، نیست غیر از تو |
|
|
به روز خستگی خواهند مردم یاری از یاران |
|
من دلخسته را امروز یاری نیست غیر از تو |
|
|
چو غم دادی به غم خواران، نیابد کرد تقصیری |
|
که در غم، عاشقان را غمگساری نیست غیر از تو |
|
|
سگ تست اوحدی، جانا، نگاهی کن به حال او |
|
کزین نخجیرگاه او را شکاری نیست غیر از تو |
|