اوحدی مراغهای (غزلیات)/در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو
در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو | مرد کشی و سرکشی عادت زلف پست تو | |||||
غیرت دل نشاندم بر سر آتشی دگر | هر نفسی که بنگرم با دگری نشست او | |||||
هر سر مویت، ای پسر، دست گرفته خاطری | در عجبم که: چون بود از همه باز رست تو؟ | |||||
مست توام، چه میدهی باده به دست مست خود؟ | بوسه بده، که نشکند باده خمار مست تو | |||||
تا به کنون اگر سرم داشت هوای دیگری | دست بیار، تا از آن توبه کنم به دست تو | |||||
با همه زیرکی، نگر: صید تو گشت اوحدی | ور تو تویی، در اوفتد پنجه ازو به شست تو |