| | | | | | |
|
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس |
|
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس |
|
|
یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری |
|
ای که بییاد تو هرگز بر نیاوردم نفس |
|
|
میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان |
|
نی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس |
|
|
غافلست آنکو به شمشیر از تو میپیچد عنان |
|
قندرا لذت مگر نیکو نمیداند مگس؟ |
|
|
کویت از اشکم چو دریا گشت و میترسم از آنک |
|
بر سر ایند این رقیبان سبکبارت چو خس |
|
|
یار گندم گون بما گر میل کردی نیم جو |
|
هر دو عالم پیش چشم ما نمودی یک عدس |
|
|
خاطرم وقتی هوس کردی که: بیند چیزها |
|
تا ترا دیدم، نکردم جز به دیدارت هوس |
|
|
دیگران را از عسس گر شب خیالی در سرست |
|
من چنانم کز خیالم باز نشناسد عسس |
|
|
اوحدی، راهش به پای لاشهی لنگ تو نیست |
|
بعد ازین بنشین که گردی بر نخیزد زین فرس |
|