اوحدی مراغهای (غزلیات)/در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت | تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت | |||||
هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد | خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت | |||||
گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو | روزگاری به شب مات نمیباید خفت | |||||
ز تمنای تو برخار جفا میخفتیم | تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟ | |||||
در چنین روز بلا صبر بخواهیم نمود | با چنین اشک روان راز چه دانیم نهفت؟ | |||||
هر که بر خاک رهت آب رخی دارد چشم | زان درش خاک به رخسار همی باید رفت | |||||
اوحدی تا که به کامی برسد، میدانی | کش به وصف لب لعلت چه گهر باید سفت؟ |