| | | | | | |
|
در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای |
|
ای کم نموده رخ، که چه بسیار بودهای |
|
|
ما بارکرده رخت و طلبگار روی تو |
|
وانگه نهفته خود تو درین بار بودهای |
|
|
چون اول از تو خاست که عشاق را نخواست |
|
آخر چه شد که از همه بیزار بودهای؟ |
|
|
گفتی: برو، برفتم و گفتی: بیا، دگر |
|
چونم فروختی که خریدار بودهای؟ |
|
|
آنی که یک زمان ز تو ما را گزیر نیست |
|
هر جا که بودهایم تو ناچار بودهای |
|
|
گر بودهای به حلقهی خمارمان شبی |
|
مانند حلقه بر در و دیوار بودهای |
|
|
گه در میانه نقط صفت گشتهای پدید |
|
گاه از کنار دایره کردار بودهای |
|
|
دوش آنچه دزد برد ز ما در ضمان ماست |
|
یا عهده بر تو بود که بیدار بودهای |
|
|
ما را مکن به رفتن بازار سرزنش |
|
با ما تو نیز بر سر بازار بودهای |
|
|
با ما چو یک شراب ز یک جام خوردهای |
|
ما مست چون شدیم و تو هشیار بودهای؟ |
|
|
نوش دلست اگر شکر، ار زهر دادهای |
|
هوش روان، اگر گل، اگر خار بودهای |
|
|
روزی اگر به وصل شوی یار اوحدی |
|
منت منه، که با دگران یار بودهای |
|