| | | | | | |
|
در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز |
|
تا به نوک ناوک هجران دلم سفتی تو نیز |
|
|
یاد میدار که: در خوبی چو دوران تو بود |
|
همچو دوران با من مسکین برآشفتی تو نیز |
|
|
چون دل ما از دو گیتی روی در روی تو کرد |
|
پشت بر کردی و از ما روی بنهفتی تو نیز |
|
|
در چنین وقتی که شد بیدار هر جا فتنهای |
|
اعتمادم بر تو بود، ای بخت، چون خفتی تو نیز؟ |
|
|
ای که میگویی ز خوبان جهان طاقم به مهر |
|
این کجا گویم که: با بدخواه ما جفتی تو نیز؟ |
|
|
میکنی دعوی که: در باغ لطافت گل منم |
|
راست میگویی، ولی بیخار نشکفتی تو نیز |
|
|
چون به کین اوحدی دیدی که دشمن چیره شد |
|
خانهی دل را ز مهر او فرو رفتی تو نیز |
|