اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن دون گر نگفتی حال من
دشمن دون گر نگفتی حال من | خود به گفتی چشم مالامال من | |||||
هر شبی از چرخ نیلی بگذرد | نالهای این تن چون نال من | |||||
حال من چون خال مشکین تیره شد | در فراق یار مشکین خال من | |||||
کاشکی! آن روی فرخ مینمود | تا ازو فرخنده گشتی فال من | |||||
روز عمرم شب شد و پیدا نگشت | روز این شبهای همچون سال من | |||||
بر دل ریشم دلیلی روشنست | راستی را پشت همچون سال من | |||||
مرغ او بودم، چرا برمیتپم؟ | گر نزد تیر بلا بر بال من؟ | |||||
کاشکی!دستم به مالی میرسید | کز برای دوست گشتی مال من | |||||
وه! که روز اوحدی بیروی دوست | شد سیه چون نامهی اعمال من |