اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ | کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟ | |||||
بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ | به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟ | |||||
هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد | تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟ | |||||
خون من ریزی و چشم تو روا میدارد | بوسهای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟ | |||||
شهریان را به غریبان نظری باشد و من | دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟ | |||||
من و زلف تو قرینیم به سرگردانی | من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟ | |||||
دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول | اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا؟ |