اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم | که فراوان طلبت کردم و نتوانستم | |||||
خلق گویند: سخنهای پریشان بگذار | چه کنم؟ چون دل شوریده پریشانستم | |||||
گر چه از خاک سر کوی تو دورم کردند | همچنان آتش سودای تو در جانستم | |||||
گفته بودم که: بترک تو بگویم پس ازین | باز میگویم و از گفته پشیمانستم | |||||
گر به درد من سرگشته ترا خرسندیست | بکشم درد تو ناچار، چو درمانستم | |||||
آنچه از هجر تو بر خاطر من میگذرد | گر به کفار پسندم نه مسلمانستم | |||||
اوحدی،عیب من خسته مکن در غم او | چون کنم؟ کین دل مسکین نه به فرمانستم |