اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند)
  دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند بنده‌ی حلقه‌ی زلفین و بنا گوش تواند  
  وانکه بردند به گردون ز کله داری سر هم کمر بسته‌ی آن قد قباپوش تواند  
  بر سر ناله و فریاد جهانی زن و مرد سال و ماه از غم لعل لب خاموش تواند  
  باده نوشان لبت جمله خرابند امروز تا چه در ساغرشان بود؟ که بی‌هوش تواند  
  پردلانی، که ز سر پنجه سخن می‌گفتند همه بی‌توش و تن از هجر تن و توش تواند  
  بس درون سوخته کندر شب هجران چون دیگ بر سر آتش سودای جگر جوش تواند  
  اوحدی دوش به کف جان و دلی داشت، کنون هر دو در بند سر گیسوی بر دوش تواند