اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت
دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت | تنم به درد جدایی خراب کرد و برفت | |||||
مرا به وصل خود آهسته وعدهای میداد | ولی چه سود؟ که ناگه شتاب کرد و برفت | |||||
بتی که دامن وصلش به چنگم آمده بود | ز هجر نالهی من چون رباب کرد و برفت | |||||
دو چشم او چه خطاها که داشت اندر سر! | چو دید قامتش آنرا صواب کرد و برفت | |||||
در آرزوی نگاری گداختم چو نبات | که شکرش نمکم بر کباب کرد و برفت | |||||
در آب و آتشم از هجر آنکه بیرخ خویش | دلم پر آتش و چشمم پر آب کرد و برفت | |||||
چو اوحدی ز رخش بوسه خواستم بیزر | لبش مرا به خموشی به خواب کرد و برفت |