اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند
دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند | کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند | |||||
هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما | گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند | |||||
حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود | بیخبرست مدعی، هر چه جزین بیان کند | |||||
گفت:وفا کنم، دلا، هر چه بگوید آن پری | بر همه گوش کن ولی این مشنو که آن کند | |||||
زلف دراز دست را بند نهاد چند پی | ور بخودش فرو هلد بار دگر چنان کند | |||||
من سخن جفای او با همه گفتهام، ولی | پند نگیرد اوحدی، تا دل و دین در آن کند |