اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من خستهی یاریست بیتو
دل من خستهی یاریست بیتو | تنم در قید بیماریست بیتو | |||||
مرا گوییکه: بیمن جان همی ده | کرا خود غیر ازین کاریست بیتو؟ | |||||
ترا در سر دلازاریست بیمن | مرا با خود دلازاریست بیتو | |||||
تو فخری میکنی بر من، چه حاجت؟ | مرا از خویش خود عاریست بیتو | |||||
دلی را شاد پنداری تو، زنهار! | مپندار این که پنداریست بیتو | |||||
فضای هفت کشور بر دو چشمم | ز غم چون چاره دیواریست بیتو | |||||
هر آن گل کز گلستانی بر آید | به چشم اوحدی خاریست بیتو |