| | | | | | |
|
دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید |
|
دزدست و شب تیره، برو راه بگیرید |
|
|
اندر پی او آه منست آتش سوزان |
|
گر شمع فرو میرد، ازین آه، بگیرید |
|
|
گردن نکند نرم به فریاد و به زاری |
|
او را ز چپ و راست با کراه بگیرید |
|
|
ناگه دل من برد، چو آگه شدم، او را |
|
آگاه کنید از من و ناگاه بگیرید |
|
|
این قصه درازست، مگویید: چه کرد او؟ |
|
گویید: دلی گم شد و کوتاه بگیرید |
|
|
گر زلف چو شستش به کف افتد ز رخ و لب |
|
یک بوسه و ده بوسه، نه، پنجاه بگیرید |
|
|
تا زندهام او را برسانید به من باز |
|
چون مرده شوم، خواه بشد، خواه بگیرید |
|
|
زندان دل ما همه چاه زنخ اوست |
|
دلهای گریزنده در آن چاه بگیرید |
|
|
او گر ندهد داد دل اوحدی امشب |
|
فردا به در آیید و در شاه بگیرید |
|