اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوست با کاروان کن فیکون
دوست با کاروان کن فیکون | آمد از شهر لامکان بیرون | |||||
عور گشت از لباس بیچونی | باز پوشید کسوت چه و چون | |||||
گه بر آمد به صورت لیلی | گه در آمد به دیدهی مجنون | |||||
گاه مشهور شد به آیت نور | گاه مذکور شد به سورهی نون | |||||
چون به آب و زمین او بر رست | ریشه و بیخهای گوناگون | |||||
پیش کافور و زنجبیل نهاد | عسل و تین و روغن و زیتون | |||||
میسرشت این چهار جنس بهم | مدتی چون تمام شد معجون | |||||
دردها را درو نهاد دوا | زهرها را ازو نبشت افسون | |||||
اوحدی شربتی از آن بچشید | گشت دیوانه والجنون فنون |