اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیریست که یار ما نمیآید
دیریست که یار ما نمیآید | پیغام به کار ما نمیآید | |||||
هر کس به تفرجی و صحرایی | خود بوی بهار ما نمیآید | |||||
ما را به دیار او نباشد ره | او خود به دیار ما نمیآید | |||||
کمتر ز سگیم در شمار او | زیرا به شمار ما نمیآید | |||||
ای دل، بتو پیش ازین همی گفتم: | کین عشق به کار ما نمیآید | |||||
دولت همه جا برفت و باز آمد | هرگز بگذار ما نمیآید | |||||
یک دم نرود که یاد او صد پی | اندر دل زار ما نمیآید | |||||
آن دام که ما نهادهایم، ای دل | در چشم شکار ما نمیآید | |||||
ای اوحدی، از خوشی کناری کن | کان بت به کنار ما نمیآید |