| | | | | | |
|
دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد |
|
امروز زانم تنگدل کان جای بر وی تنگ شد |
|
|
گوید به مستی: سوی من، منگر، مرو در کوی من |
|
باز آن بت دلجوی من، بنگر: چه شوخ و شنگ شد؟ |
|
|
هر دم چو ازینگی دگر خواهد دل ما سوختن |
|
منشان بر آتش خویش را، ایدل، که کار ازینگ شد |
|
|
پندی که نیکو خواه من، میداد بد پنداشتم |
|
تا لاجرم در عشق او نامی که دیدی ننگ شد |
|
|
رفت آن نگار خانگی در پردهی بیگانگی |
|
ای ناله، بر خرچنگ شو، کان ماه در خرچنگ شد |
|
|
از بس که کردم سرزنش دل را به یاد آوردنش |
|
بیچاره از سرکوب پر حیران و گیج و دنگ شد |
|
|
جام دلم بر سنگ زد، چون بر دو زلفش چنگ زد |
|
چشمم به خونش رنگ زد، چون روی من بیرنگ شد |
|
|
دارم خیال او به شب، زان بادهی رنگین لب |
|
جانم چو زنگی در طرب، زان بادهی چون زنگ شد |
|
|
ای اوحدی، عیبش مکن، گر دل پریشانی کند |
|
کی بیپریشانی بود، دل، کو به زلف آونگ شد؟ |
|