اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد)
  رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد  
  ز ذره بیشترندش کنون هواداران سزا بود که دل از مهر ما بپردازد  
  چه پردها بدرانید عشق او برما! نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟  
  به دست کوته ما این گرو نشاید برد ز زلف او که درازست وتیر دریازد  
  میان ما سخنی چند اندرونی رفت زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد  
  بسی که از دهن او شکر شود در تنگ ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد  
  چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟ به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد