| | | | | | |
|
روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد |
|
آن ماه سرو قامت بر من سلام داد |
|
|
ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم |
|
کز نور روی خویش به خورشید وام داد |
|
|
حوری که در مششدر خوبی جمال او |
|
نه خصل و پنج مهره به ماه تمام داد |
|
|
چشمش مرا بکشت، چه آرم به زلف دست؟ |
|
سلطان گناه کرد، چه خواهم ز عام داد؟ |
|
|
جایی که دام و دانه شود خال و زلف او |
|
آن مرغ زیرکست که خود را به دام داد |
|
|
هر کس که کرد با سر زلفش تعلقی |
|
زحمت کشد ز دل، که به سودای خام داد |
|
|
خاک کسی شدیم که بر خاک کوی خویش |
|
ما را رها نکرد و سگان را مقام داد |
|
|
گفتم که: کام دل ز لبانش طلب کنم |
|
عقل این سخن شنید و برمن پیام داد: |
|
|
کای اوحدی، به گرد چنین آرزو مگرد |
|
کان سنگدل بکس نشنیدم که: کام داد |
|