| | | | | | |
|
روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده |
|
لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده |
|
|
اقبال در کار آمده، دولت خریدار آمده |
|
با ما به بازار آمده، آن دلبر پنهان شده |
|
|
ما بر بساط ششتری، با طوق و با انگشتری |
|
گر دیده ما را مشتری، آن زهرهی کیوان شده |
|
|
آن ماه در مهد آمده، کام مرا شهد آمده |
|
من باز در عهد آمده، او از سر پیمان شده |
|
|
افگنده خلقی مرد و زن، اندر زبانها چون سخن |
|
نام گدایی همچو من، همسایهی سلطان شده |
|
|
یار ارچه تیمار آورد، یا رنج بسیار آورد |
|
روزیش در کار آورد، عزم عزیمت خوان شده |
|
|
گر عاشقی رنجی ببر، بار گران سنجی ببر |
|
ای اوحدی، گنجی ببر، زین خانهی ویران شده |
|