| | | | | | |
|
روی خود بنمود و هوش از ما ببرد |
|
طاقت و هوش از تن شیدا ببرد |
|
|
دل شکیب از روی خوب او نداشت |
|
زان میان بگذاشتیمش تا ببرد |
|
|
روی او چون دید نقش ما و من |
|
نام من گم کرد و رخت ما ببرد |
|
|
زین جهان من داشتم جان و دلی |
|
این به دست آورد و آن در پا ببرد |
|
|
من چنین در جوش و آتش ناپدید |
|
گر نهان آمد، مرا پیدا ببرد |
|
|
دانش و دین مرا آن چشم ترک |
|
روز غارت بود، در یغما ببرد |
|
|
از دل من بود هر غوغا که بود |
|
پیش او رفت آن دل و غوغا ببرد |
|
|
راه فردا بر گرفت از امشبم |
|
کامشبم بگرفت و تا فردا ببرد |
|
|
تا قیامت هر که گوید سرعشق |
|
قطرهای باشد، کزین دریا ببرد |
|
|
جای آن هست ار کنی جوش و فغان |
|
اوحدی، کش عشق او از جا ببرد |
|