| | | | | | |
|
زان شکرین لب گر شبی کردم شکار بوسهای |
|
از من چه رنجی؟ ای پسر، سهلست کار بوسهای |
|
|
چون بیشمار از لعل خود دادی به هر کس بوسها |
|
یا خود خطا باشد ترا کردن شکار بوسهای |
|
|
زاب دهانت مست شد دشمن، که خاکش بر دهن |
|
وآنگه من آشفته در رنج و خمار بوسهای |
|
|
جانا، دل محرور من شد بیقرار از شوق تو |
|
با او به بازی بعد ازین میده قرار بوسهای |
|
|
روزی که خواهند از لبت عشاق عالم کامها |
|
هر کس تمنایی کند، ما اختیار بوسهای |
|
|
آمد به لب جان از غمت، جانا، نمیگویی که: ما |
|
تا چند سوزیم این چنین در انتظار بوسهای؟ |
|
|
روزی برای اوحدی یک بوسه بفرست از لبت |
|
وز لعل شکربار خود کمگیر بار بوسهای |
|