اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف تو اگر به تاب میبینم
زلف تو اگر به تاب میبینم | دل ز آتش غم کباب میبینم | |||||
این جور، که بر دلم پسندیدی | ظلمیست که بر خراب میبینم | |||||
در دیدهیخود خیال رخسارت | چون عکس قمر در آب میبینم | |||||
این شیوهی چشمهای بیخوابت | گویی که: مگر به خواب میبینم | |||||
روی تو کشد مرا و این معنی | از دور چو آفتاب میبینم | |||||
هجر تو و مرگ اوحدی را من | «من ذلک» یک حساب میبینم | |||||
هر چیز که آن خطاست در عالم | چون از تو بود، صواب میبینم |