اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
زلف مشکینت چو دامست، ای صنم | عارضت ماه تمامست، ای صنم | |||||
تا بود بر دیگران وصلت حلال | بر من اسایش حرامست، ای صنم | |||||
زان دهان تنگ شیرینم بده | بوسهای، گر خود به وامست، ای صنم | |||||
هر زمان گویی که: فردایی دگر | سوختم، فردا کدامست؟ ای صنم | |||||
در غمت گر نشکنم خود را، مرنج | آدمی را ننگ و نامست ، ای صنم | |||||
عالمی را بندهی خود کردهای | اوحدی نیزت غلامست، ای صنم |