اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف مشکینت چو دامست، ای پسر
زلف مشکینت چو دامست، ای پسر | عارضت ماه تمامست، ای پسر | |||||
در فروغ روی و چین زلف تو | مایهی صد صبح و شامست، ای پسر | |||||
تا بود بر دیگری وصلت حلال | بر من آسایش حرامست، ای پسر | |||||
زان دهان تنگ شیرینم بده | بوسهای، گر خود به وامست، ای پسر | |||||
هر زمان گویی که: فردای دگر | سوختم، فردا کدامست؟ ای پسر | |||||
گر تو صد بارم بسوزی در فراق | تا نسازی، کار خامست، ای پسر | |||||
در غمت گر نشکنم خود را، مرنج | آدمی را ننگ و نامست، ای پسر | |||||
عالمی را بندهی خود کردهای | اوحدی نیزت غلامست، ای پسر |