| | | | | | |
|
زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی |
|
اگر روی ترا دیدی چو من مجنون شدی لیلی |
|
|
ز هجرت چون فرو مانم جزین کاری نمیدانم |
|
که شب روز گردانم بواویلاه و واویلی |
|
|
اگر چشمم چنین گرید میان خاک کوی تو |
|
ز اشک او همی ترسم که در شهر اوفتد سیلی |
|
|
به امید تو میباشم من شورید پسر، لیکن |
|
کجا با آن چنان رتبت به درویشان کند میلی؟ |
|
|
به قتلم وعدها دادی و کشتن بیمها، آری |
|
ز قتل چه من اندیشی؟ که چون کشتهای خیلی |
|
|
به لطفم پرسشی میکن، که از جور تو دارم من |
|
شبی تاریک چون مویی، نهاری تیره چون لیلی |
|
|
گرفتم ز اوحدی یکروز جرمی در وجود آمد |
|
ز احسان تو آن زیبد که بر جورش کشی ذیلی |
|