اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز حسن تو پیدا شد آیین عشق
ز حسن تو پیدا شد آیین عشق | خرد را لبت کرد تلقین عشق | |||||
برین رقعه ننهاد شاهی قدم | که ماتش نکردی به فرزین عشق | |||||
ازین بیشه شیری نیامد برون | که او را نکشتی به زوبین عشق | |||||
ز بهر شکاردل خستگان | بر اسب بلا بستهای زین عشق | |||||
کسی با خیالت نخسبد دمی | که بر وی نخوانند یاسین عشق | |||||
برین آستان دعوت هیچ کس | نگررد روا جز به آیین عشق | |||||
من آن باد را خاک خواهم شدن | که بوی تو میآرد از چین عشق | |||||
تو ای عالم شهر، اگر عاقلی | سکونت مجوی از مجانین عشق | |||||
گر این خلق هر کس به دینی روند | مباد اوحدی را بجز دین عشق |