اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی | مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی | |||||
چو دیدهی همه کس دیدن تو میخواهد | کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی | |||||
اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی | وگر سوار شوی، شمع خانهی زینی | |||||
شب شراب که باشد رخ تو شاهد و شمعی | بجز لب تو نیاید بکار شیرینی | |||||
ندانمت که به دست که اوفتادی باز؟ | عجب که دست نبوسند کش تو شاهینی! | |||||
به درد مند غم او رمن که میگوید؟ | مکن حکایت درمان چو درد او چنین | |||||
میان به جستن یار، اوحدی،چنان دربند | که تا به دست نیاید ز پای ننشینی |