اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز دور ار ترا ناتوانی ببیند
ز دور ار ترا ناتوانی ببیند | تنی مرده باشد، که جانی ببیند | |||||
کجا گنجد اندر زمین؟ عاشقی کو | رخت را به شادی زمانی ببیند | |||||
کسی را رسد لاف گردن کشیدن | که سر بر چنان آستانی ببیند | |||||
غریبی که شد شهر بند غم تو | عجب گرد گر خان و مانی ببیند! | |||||
دل من سبک چون نگردد ز غیرت؟ | که هر دم ترا با گرانی ببیند | |||||
سر باغ و بستان نباشد کسی را | که همچون تو سرو روانی ببیند | |||||
مران اوحدی را ز پیشت چه باشد؟ | که او هم ز وصلت نشانی ببیند |