| | | | | | |
|
ز ما بودی، جدا بودن روا نیست |
|
یکی گفتی، دویی کردن سزا نیست |
|
|
وجود خود ز ما خالی مپندار |
|
که نقش از نقشبند خود جدا نیست |
|
|
سرایی ساختی اندر دماغت |
|
که غیر ار خواجه چیزی در سرا نیست |
|
|
بنه تن بر هلاک، از خویش بینی |
|
که درد خویش بینی را دوا نیست |
|
|
چو خودرایان به خود جستی تو، مارا |
|
غلط کردی که: بی ما رهنما نیست |
|
|
کسی کو از هوای خویش بگذشت |
|
مبر نامش، که مرغ این هوا نیست |
|
|
اگر زان بینشان جویی نشانی |
|
به جایی بایدت رفتن که جا نیست |
|
|
درین بستان ز بهر سایهی سرو |
|
طلب کن سدرهای، کش منتها نیست |
|
|
مبین، ای اوحدی، غیر از خدا هیچ |
|
که چون واقف شوی غیر از خدا نیست |
|