اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت)
  ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت بدان رسید که دزدیده می‌کنم نظرت  
  درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم که: آستانه پرستی کنم چو خاک درت  
  هزار بار گر از خدمتم برانی تو دگر بیایم و خدمت کنم به جان و سرت  
  گر التفات به زر دیدمی ترا روزی ز رنگ چهره‌ی خود در گرفتمی به زرت  
  تو بسته‌ای کمری بر میان به کینه‌ی من مرا چه طرف ز مهر تو چشم بر کمرت؟  
  نداشت هیچ درخت این بر جوان، که تراست ولی چه چاره؟ که دستی نمیرسد به برت  
  خبر ز درد دل من به هر کسی برسید ولی چه سود؟ کزان کس نمیکند خبرت  
  گذر کنی تو به هر جانبی و نگذارد غرور حسن که: باشد بر اوحدی گذرت