| | | | | | |
|
ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم |
|
ولی تعلق خاطر نمیهلد که نشینم |
|
|
سوار گشتم و گفتم: ز دست او ببرم جان |
|
کمند عشق بیفگند و درکشید ز زینم |
|
|
گناه من همه در دوستی همین که: بر آتش |
|
گرم چو عود بسوزد، گناه دوست نبینم |
|
|
ز من حکایت مهر و حدیث عشق چه پرسی؟ |
|
که رفت عمر درین محنت و هنوز برینم |
|
|
کمین ز چشم کماندار او، رواست که سازد |
|
مرا که نیست کمان چنان، چه مرد کمینم؟ |
|
|
کدام خواب گرانت ربوده بود؟ نگارا |
|
که هیچ گوش نکردی به نالههای حزینم |
|
|
قدم به پرسش من، دیر شد، که رنجه نکردی |
|
کنون که رنج بتر شد، بپرس بهتر ازینم |
|
|
مرا به شربت و دارو نیاز و میل نباشد |
|
دوای درد من این مایه بس که: درد تو چینم |
|
|
به بوستان مبر، ای اوحدی، مرا ز بر او |
|
که با شمایل او فارغ از بهشت برینم |
|