| | | | | | |
|
سر دردم بر طبیب آسان نبود |
|
گفت: تب داری، غلط کرد، آن نبود |
|
|
نوش دارو داد و آن سودی نداشت |
|
گل شکر فرمود و آن درمان نبود |
|
|
بر طبیبم سوز دل پوشیده ماند |
|
ورنه اشک دیدهام پنهان نبود |
|
|
من بکوشیدم که: گویم حال خویش |
|
دل به دست و نطق در فرمان نبود |
|
|
عشق را هم عاشقی داند که: چیست؟ |
|
عشق دانستن چنین آسان نبود |
|
|
از دلیل این درد را نتوان شناخت |
|
در کتاب این نکته را برهان نبود |
|
|
گر چه آهم برده بود از چهره رنگ |
|
اشک چشمم کمتر از باران نبود |
|
|
جان به یاد دوست میرفت از تنم |
|
این چنین جان دادنی ارزان نبود |
|
|
از فراق اندیشهای میکرد دل |
|
ورنه، بالله، کم سخن در جان نبود |
|
|
ای که گفتی: چاره میدانم ترا |
|
اوحدی نیز این چنین نادان نبود |
|
|
چارهی من وصل بود، اما چه سود؟ |
|
کان ستمگر بر سر پیمان نبود |
|