| | | | | | |
|
سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه |
|
روزی که درآیی ز درم مست شبانه |
|
|
در صورت خوبان همه نوریست الهی |
|
از شمع رخت میزند آن نور زبانه |
|
|
با چشم تو یک رنگ چو گشتیم به مستی |
|
جز چشم تو ما را که برد مست به خانه؟ |
|
|
هر چند که جان را بر لعل تو بها نیست |
|
شرطیست که امروز نجوییم بهانه |
|
|
آنی تو، که جز با تو درین ملک ندیدیم |
|
خوی ملکی با کس و روی ملکانه |
|
|
جز یاد جمالت همه ذوقست خرافات |
|
جز قصهی عشقت همه با دست و فسانه |
|
|
با غمزهی رویت سخن خال نگوییم |
|
زنهار! که ما غره نگشتیم به دانه |
|
|
آنجا مطلب روزه و تسبیح، که در روی |
|
آواز مغنی بود و جام مغانه |
|
|
با اوحدی امروز یکی باش، که مردم |
|
از دور نگویند: فلان بود و فلانه |
|