اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند
سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند | بنهم گردن، اگر خاک درم گرداند | |||||
نه چنان بستهی مهرم که بپیچانم رخ | وقت شمشیر زدن گر سپرم گرداند | |||||
روی بنمود و چو مشتاق شدم، بار دگر | باز پوشید، که مشتاق ترم گرداند | |||||
گاه آنست که: یاد لب شیرینش باز | همچو فرهاد به کوه و کمرم گرداند | |||||
ای نسیم سحر، از خود به فغانم، برسان | خبر او، که ز خود بیخبرم گرداند | |||||
پیش ازینم خبر از پا و سر خود میبود | وقت آنست که بیپا و سرم گرداند | |||||
اوحدی در غمش ار ناله چنین خواهد کرد | زود باشد که به گیتی سمرم گرداند |