اوحدی مراغهای (غزلیات)/سوز تو شبی بسازم آورد
سوز تو شبی بسازم آورد | وندر سخنی درازم آورد | |||||
زان دم که تو روی باز کردی | از هر چه بجز تو بازم آورد | |||||
گر تیغ زنند رخ نپیچیم | زین قبله که در نمازم آورد | |||||
اقبال به کعبهی وصالت | بیدرد سر مجازم آورد | |||||
چون توبهی منزل امانی | با بدرقه و جوازم آورد | |||||
لطف تو به مکهی حقیقت | از بادیهی حجازم آورد | |||||
آن بخت که دل به خواب میجست | بیدار ز در فرازم آورد | |||||
این قاعدهی نیازمندی | در عهد تو بینیازم آورد | |||||
چون دید که: شمع جمع عشقم | اندوه تو در گدازم آورد | |||||
گستاخی اوحدی برتو | در غارت و ترکتازم آورد |