اوحدی مراغهای (غزلیات)/سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو | روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو | |||||
من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست | غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو | |||||
هر کسی از غم پناه خود به جایی میبرد | من چو غم بینم روم شادیکنان در کوی تو | |||||
چشم ترکت را غلامان گر چه بسیارند، لیک | زین غلامان مقبل آن خالست و مخلص موی تو | |||||
من به غم خوردن نهادم گردن بیچارگی | زانکه کس شادی نبیند در جهان از خوی تو | |||||
اوحدی، تن در شب غم ده، کزین شیرینلبان | روز شادی کس نخواهد کرد جست و جوی تو |