اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری | رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری | |||||
قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل | که بالای تو گر گوید: نکردم، راست پنداری | |||||
دمی نزدیک مهجوران نیایی هیچ و ننشینی | طریق دلنوازی از جهان برخاست پنداری | |||||
دلت سختست و مژگان تیر، در کار من مسکین | بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری | |||||
خطا زلفت کند، آخر دلم را در گنه آری | جنایت خود کنی و آنگاه جرم از ماست پنداری | |||||
ز هجر عنبر زلف و فراق درد دندانت | دو چشم اوحدی هر شب یکی دریاست پنداری |