اوحدی مراغهای (غزلیات)/صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم
صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم | خبر کنش که: زهی بیخبر ز کار دلم! | |||||
شکستهی غم عشقت ز روزگار، ای دوست | دل منست، که شادی به روزگار دلم | |||||
کنون که در پی آزار من کمر بستی | مباش بیخبر از نالههای زار دلم | |||||
برین صفت که دلم را نگاهبان غم تست | به منجنیق نگیرد کسی حصار دلم | |||||
دل مرا ز برت راه باز گشت نماند | ز سیل گریه، که افتاد در گذار دلم | |||||
بیا و سر دل من ز اوحدی بشنو | که اوست درهمه گیتی خزینهدار دلم |