اوحدی مراغهای (غزلیات)/عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی | چاره ندانم که چیست؟ آنچه تو دانی بگوی | |||||
منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی | گر بتوانی بیا ور نتوانی بگوی | |||||
من به دلم یار تو، باز تو گر یار من | هم به دلی کو نشان؟ ور به زبانی بگوی | |||||
دوش بر آن بودهای تا بخوری خون من | بیخبرم خون مخور، هر چه بر آنی بگوی | |||||
جان و دلی زین جهان دارم اگر زانکه تو | در پی اینی ببر، بر سر آنی بگوی | |||||
چند بگویی: ترا من برسانم به کام؟ | آنچه پذیرفتهای چون برسانی بگوی | |||||
بیش مزن تیغ غم بر جگر اوحدی | ترک نهای، ترک این سخت کمانی بگوی |