اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست
عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست | وین نداند، مگر آن دل که درو آگاهیست | |||||
آن شناسد که: چه بر یوسف مسکین آمد | از غم روی زلیخا؟ که چو یوسف چاهیست | |||||
دست کوته مکن از باده و باقی مگذار | چیزی از عشق، که در روز بقا کوتاهیست | |||||
دلم از هر دو جهان روی تو میخواهد و این | چون ببینی تو، هم از غایت نیکو خواهیست | |||||
تا تو آهو بره را سر به کمند آوردیم | پیش ما شیر فلک را هوس روباهیست | |||||
مطرب، امشب همه آوازهی خرگاهی زن | اندرین خیمه، که معشوقهی ما خرگاهیست | |||||
فتنهی روی خود، ای ماه و دل سوختگان | ز اوحدی پرس، که در شست تو همچون ماهیست |