اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق را فرسودهای باید چو من
عشق را فرسودهای باید چو من | در مشقت بودهای باید چو من | |||||
لایق سودای آن جان و جهان | از جهان آسودهای باید چو من | |||||
تا غم او را به کار آید مگر | کار غم فرسودهای باید چو من | |||||
از برای خوردن حلوای غم | خون دل پالودهای باید چو من | |||||
انتظار دیدن آن ماه را | سالها نغنودهای باید چو من | |||||
تا ز وصل او به درمانی رسد | درد دل پیمودهای باید چو من | |||||
اوحدی، راه غم آن دوست را | خاک و خون آلودهای باید چو من |