اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق همان به که به زاری بود
عشق همان به که به زاری بود | عزت عشق از در خواری بود | |||||
دست بگیرد دل درویش را | دوست که در مهد و عماری بود | |||||
هم نکند صید چنان آهویی | گر سگ ما شیر شکاری بود | |||||
از گل و باغش نبود چارهای | دیده که چون ابر بهاری بود | |||||
یار مرا میکشد از عشق خود | کشتن عشاق چه یاری بود؟ | |||||
روز که بیوصل بر آید ز کوه | در نظر من شب تاری بود | |||||
هم بکند چارهی او اوحدی | چون شب رندی و سواری بود |