اوحدی مراغهای (غزلیات)/عقل صوفی را مهار اندر کشیم
عقل صوفی را مهار اندر کشیم | عشق صافی را به کار اندر کشیم | |||||
نفس منصب خواه جاه اندوز را | از سمند فخر و عار اندر کشیم | |||||
باده رندآسا خوریم اندر صبوح | پیل رند باده خوار اندر کشیم | |||||
یار پر دستان دوری دوست را | دست گیریم، از کنار اندر کشیم | |||||
گوش چون پر گردد از آواز چنگ | می به یاد لعل یار اندر کشیم | |||||
دشمنان از پی فراوانند، لیک | ما حبیب خود به غار اندر کشیم | |||||
اوحدی را از برای بندگی | داغ عشق آن نگار اندر کشیم |