اوحدی مراغهای (غزلیات)/قراری چون ندارد جانم اینجا
قراری چون ندارد جانم اینجا | دل خود را چه میرنجانم اینجا؟ | |||||
سر عاشق کلهداری نداند | بنه کفشی، که من مهمانم اینجا | |||||
مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟ | چه میپرسی، که من حیرانم اینجا | |||||
نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز | ز چشم مدعی پنهانم اینجا | |||||
اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی | که من بیروی او نتوانم اینجا | |||||
نگارینی که سرگرداند از من | نگردانی، که سرگردانم اینجا | |||||
مرا با دوست پیمانی قدیمست | بدان پیوند و آن پیمانم اینجا | |||||
ز زلفش برد ما غم هست بویی | چنین زنده به بوی آنم اینجا | |||||
به درد اوحدی دلشاد گشتم | که آن لب میکند درمانم اینجا |