| | | | | | |
|
ماییم و سرکویی، پر فتنهی ناپیدا |
|
آسوده درو والا، آهسته درو شیدا |
|
|
در وی سر سرجویان گردان شده از گردن |
|
در وی دل جانبازان تنها شده از تنها |
|
|
بر لالهی بستانش مجنون شده صد لیلی |
|
بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا |
|
|
خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل |
|
لوزینهی او وحشت، پالودهی او سودا |
|
|
با نقد خریدارش آینده خه از رفته |
|
با نسیهی بازارش امروز پس از فردا |
|
|
گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟ |
|
زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتا |
|
|
رسوایی فرق خود در فوطهی زرق خود |
|
کمپوش، که خواهد شد پوشیدهی ما رسوا |
|
|
گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب میکن |
|
ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا |
|
|
ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش |
|
زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا |
|