اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما در بر وی خلق فرو بستهایم باز
ما در بر وی خلق فرو بستهایم باز | در شاهد خیال تو پیوستهایم باز | |||||
دل جوش میزند ز تمنای وصل تو | ما را مبین که ساکن و آهستهایم باز | |||||
با هجر و درد و محنت و اندوه عشق تو | یک اتفاق کرده و نگسستهایم باز | |||||
رنگ ریا و زنگ نفاق و نشان کبر | از خود به خون دیده فرو شستهایم باز | |||||
ای سنگدل، که تیغ جفا بر کشیدهای | رو مرهمی بساز که دل خستهایم باز | |||||
گفتی: به راستی دلت از ما شکسته شد | خود کی درست بود؟ که بشکستهایم باز | |||||
ما را تویی ر هر دو جهان و بیاد تو | چون اوحدی ز هر دو جهان رستهایم باز |