اوحدی مراغهای (غزلیات)/مستم از بادهی مهر تو، مرا مست مهل
مستم از بادهی مهر تو، مرا مست مهل | رفتم از دست، دمی دست من از دست مهل | |||||
دل ز شوق می لعل توچو خون شد مپسند | پشتم از بار غم هجر تو بشکست، مهل | |||||
باز میبینم همدست رقیبان شدهای | گر از آن دست نهای کارم ازین دست مهل | |||||
چون نداری گل وصلم، به کفم خار جفا | گر غم هجر تو اندر جگرم خست، مهل | |||||
گر خدنگی زند آن غمزهی جادو مگذار | ور خطایی کند آن نرگس سرمست مهل | |||||
دل به نزد تو فرستادم و گفتی: بس نیست | اوحدی را ز جفا همچو زمین پست مهل |