اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین)
  منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین گذری کن و گل و سوسن و سمنم ببین  
  تو و او که باشد؟ ازین دویی چه کنی سخن؟ همه اوست این نه تویی، بدان، نه منم، ببین  
  درو بام خلوت من پرست ز نقش او به تو شرح واقعه بیش ازین چه کنم؟ ببین  
  ز درش به روز من ار چه دور همی روم شب تیره بر سر کوی او وطنم ببین  
  به دیار ما چو به دوستی گذرت بود سخنم مپرس ز دشمنان، سخنم ببین  
  نخورم بر غم تو باده جز بعلانیه تو به سر من چو نمی‌رسی، علنم ببین  
  چو پس از منت هوس تفرج دل کند بر خاک من رو و بازکن کفنم، ببین  
  ز خدای و نفس خود، ار چنان که تو واقفی نفس خدای ز جانب یمنم ببین  
  مکن، اوحدی، طلبم، که غایبم از زمین بهل این زمین و برون ازین زمنم ببین